بود از جلال الدین محمد مولوی مثنوی معنوی 103

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

بود شاهی شاه را بد سه پسر

1 بود شاهی شاه را بد سه پسر هر سه صاحب‌فطنت و صاحب‌نظر

2 هر یکی از دیگری استوده‌تر در سخا و در وغا و کر و فر

3 پیش شه شه‌زادگان استاده جمع قرة العینان شه هم‌چون سه شمع

4 از ره پنهان ز عینین پسر می‌کشید آبی نخیل آن پدر

5 تا ز فرزند آب این چشمه شتاب می‌رود سوی ریاض مام و باب

6 تازه می‌باشد ریاض والدین گشته جاری عینشان زین هر دو عین

7 چون شود چشمه ز بیماری علیل خشک گردد برگ و شاخ آن نخیل

8 خشکی نخلش همی‌گوید پدید که ز فرزندان شجر نم می‌کشید

9 ای بسا کاریز پنهان هم‌چنین متصل با جانتان یا غافلین

10 ای کشیده ز آسمان و از زمین مایه‌ها تا گشته جسم تو سمین

11 عاریه‌ست این کم همی‌باید فشارد کانچ بگرفتی همی‌باید گزارد

12 جز نفخت کان ز وهاب آمدست روح را باش آن دگرها بیهدست

13 بیهده نسبت به جان می‌گویمش نی بنسبت با صنیع محکمش

عکس نوشته
کامنت
comment