- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بود شاهی شاه را بد سه پسر هر سه صاحبفطنت و صاحبنظر
2 هر یکی از دیگری استودهتر در سخا و در وغا و کر و فر
3 پیش شه شهزادگان استاده جمع قرة العینان شه همچون سه شمع
4 از ره پنهان ز عینین پسر میکشید آبی نخیل آن پدر
5 تا ز فرزند آب این چشمه شتاب میرود سوی ریاض مام و باب
6 تازه میباشد ریاض والدین گشته جاری عینشان زین هر دو عین
7 چون شود چشمه ز بیماری علیل خشک گردد برگ و شاخ آن نخیل
8 خشکی نخلش همیگوید پدید که ز فرزندان شجر نم میکشید
9 ای بسا کاریز پنهان همچنین متصل با جانتان یا غافلین
10 ای کشیده ز آسمان و از زمین مایهها تا گشته جسم تو سمین
11 عاریهست این کم همیباید فشارد کانچ بگرفتی همیباید گزارد
12 جز نفخت کان ز وهاب آمدست روح را باش آن دگرها بیهدست
13 بیهده نسبت به جان میگویمش نی بنسبت با صنیع محکمش