-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 پادشاهی در رهی میشد پکاه خاک بیزی میگذشت آنجایگاه
2 پس زفان بگشاده بود آن خاک بیز کای خدا بر فرق کردم خاک ریز
3 گر مرا بایست رفتن سوی کار تاکنون در کار بودم بی قرار
4 ور پگه بایست کردن عزم راه کار را برخاستم اینک پگاه
5 آنچه بر من بود آوردم بجای کار اکنون با تو افتاد ای خدای
6 شاه خوش شد از حدیث خاک بیز گفت گیر این بدره در غربال ریز
7 چون پگاهی کار را بشتافتی آنچه جستی بیشتر زان یافتی