1 آن شاه که خاک پای او تاج سر است گفتم که فراق تو ز مرگم بتر است
2 اینک رخ زرد من گوا گفت برو رخ را چه گلست کار او همچو زر است
1 هست به خطه عدم شور و غبار و غارتی آتش عشق درزده تا نبود عمارتی
2 ز آنک عمارت ار بود سایه کند وجود را سایه ز آفتاب او کی نگرد شرارتی
1 نشانت کی جوید که تو بینشانی مکانت کی یابد که تو بیمکانی
2 چه صورت کنیمت که صورت نبندی که کفست صورت به بحر معانی
1 در هر فلکی مردمکی میبینم هر مردمکش را فلکی میبینم
2 ای احول اگر یکی دو میبینی تو بر عکس تو من دو را یکی میبینم
1 هله هش دار که در شهر دو سه طرارند که به تدبیر کلاه از سر مه بردارند
2 دو سه رندند که هشیاردل و سرمستند که فلک را به یکی عربده در چرخ آرند
1 بوقلمون چند از انکار تو در کف ما چند خلد خار تو
2 یار تو از سر فلک واقف است پس چه بود پیش وی اسرار تو
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به