- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 جامیکه شاه تشنه لبان بود مست از او هر کو چشید از آن زغم خویش رست از او
2 عباس نامدار که کس دست از او نبرد چونخورد از آنپیاله بخون شست دست از او
3 افتاد نخل قامتش از پا نخورده آب از ضربتیکه پشت امامت شکست از او
4 بیخواب شد سکینه و در خواب شد عدو چونخواب مرگ چشم جهانبین ببست از او
5 موجی بجنبش آمد و آبش ز سر گذشت ابری ببارش آمد و از پا نشست از او
6 تسلیم شاه تشنه لبان کرده دو دست جامیکه خورده بود شراب الست از او
7 چشمی بسوی دشمن و چشمی بروی دوست بگذشت ماند یاد بگیتی دو دست از او