- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ملک فرمود کآید موبدی زود کند پیوسته مقصودی به مقصود
2 خردمندی طلب کردند هشیار ز دل دریاوش و از لب گهر بار
3 در آمد کاردان و راز پرسید دو یک دل را رضاها باز پرسید
4 پس آنگه بر طریق آن دو همکیش معین کرد کابینی ز حد بیش
5 به باریدن در آمد گوهر و در چو دریا شد تهی گاه زمین پر
6 روان شد با عروس خویشتن شاه که بیند جلوهٔ خورشید با ماه
7 شه از بس خوش دلی رو در زمین برد سر اندر پای یار نازنین برد
8 فرو غلطید پیش آن پریزاد چو سایه زیر پای سرو آزاد
9 پری پیکر در آن عاشق نوازی شده مست از شراب عشق بازی
10 پریشان گشته زلف نیم تابش بگرد غمزهها می گشت خوابش
11 ز مستی سر به زانوی ملک برد سر خود را به دست خویش بسپرد
12 ملک سر مست و دولت سازگارش مرادی آن چنان اندر کنارش
13 ز سوز عشق کاتش در دل افروخت غزل می گفت شاه و شمع می سوخت
14 ز شیرین کاری شیرین دل بند فراوان خورده بود انگور در قند
15 چو آن شب نازنین را بی خبر یافت مکافات عمل را وقت در یافت