1 شاه به رویش چو نظر کرد چست دید دران آئینه خود را درست
2 گرم فرو جست ز تخت بلند کرد به آگوش تن ارجمند
3 داشت به آغوش خودش تا به دیر سیر نشد، چون شود از عمرسیر؟!
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 خبرت هست که از خویش خبر نیست مرا گذری کن که ز غم راهگذر نیست مرا
2 گر سرم در سر سودات رود نیست عجب سر سودای تو دارم غم سر نیست مرا
1 ای نازنین که ماه منی امشب رحمی بکن چو شاه منی امشب
2 خوش بنشین، باده بکش پاک خواب مکن چو ماه منی امشب
1 گر چه بر بود عقل و دین مرا بد مگویید نازنین مرا
2 گوشش از بار در گران گشته ست نشنود ناله حزین مرا
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به