پادشاهست آنکه دارد از اوحدی مراغه‌ای غزل 787

اوحدی مراغه‌ای

آثار اوحدی مراغه‌ای

اوحدی مراغه‌ای

پادشاهست آنکه دارد در چنین خرم بهاری

1 پادشاهست آنکه دارد در چنین خرم بهاری ساقیی سرمست و جامی، مطربی موزون و یاری

2 نوش کن جام صبوح و کوش کز شاخ گل‌تر بلبلی هر دم بنالد، بلکه چون بلبل هزاری

3 چون به دستم باده دادی شیر گیرم کن به شادی تا توانم صید کردن، گر به دست افتد شکاری

4 آمد آن موسم که: هر کس با دلارامی که دارد باده نوشد در میان باغ و ما نیز از کناری

5 دست بستان را ز هر دستی نگاری بست گیتی تا تو بنشینی و بنشانی ز هر دستی نگاری

6 بر مثال لاله دارم سینه‌ای پر خون، که از وی نالهٔ زارم برآید چون ببینم لاله زاری

7 ای که غافل می‌نشینی، سوی صحرا رو، که بینی کرده با دو ابر پر گل دامن هر کوه و غاری

8 هر کرا هست اختیاری گو: همی کن چارهٔ خود چارهٔ ما صبر باشد، چون نداریم اختیاری

9 عامیان در شغل و جستی، زاهدان در کبر و هستی عاشقان در عشق و مستی، تا بود هر کس بکاری

10 من به آب می بشویم نام خود، تا در قیامت چون شمار خلق باشد، من نباشم در شماری

11 من چو نرگس برنگیرم ز آب پی چندان که باشد سوسنی در پای سروی، سبزه‌ای بر جویباری

12 از گنه‌کاران که داند مجرمی را؟ گو: بخواند آنکه میداند شکفتن این چنین گلها ز خاری

13 این غزل می‌خوان و در وی اوحدی را یاد می‌کن گر بود فصل بهارت در گلستانها گذاری

عکس نوشته
کامنت
comment