1 خاکساری بزم عیش خاطر آگاه ماست چون گهر گرد یتیمی خاک بازیگاه ماست
2 نیست از گرد خودی در کاروان ما اسیر هر که دور افتاده است از خویشتن همراه ماست
1 خار و گل را جوش یک پیمانه میدانیم ما سبزه بیگانه را افسانه میدانیم ما
2 خو به الفت کرده را بیگانه میدانیم ما سایه دیوانه را دیوانه میدانیم ما
1 جذبهها زین کوشش بیبال و پر دیدیم ما کعبه و بتخانه را در یک سفر دیدیم ما
2 هجر ما آیینه وصل است و بعد آیین قُرب هر قدر شد دور آن را بیشتر دیدیم ما
1 سرمه حیرتش اکسیر نگاه است مرا سایه گل به نظر چشم سیاه است مرا
2 بسکه گشتم به چمن محو خرام تو چو آب سبزه هر لب جو طرف کلاه است مرا
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به