- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شادی عشق تو هنگامه غم برهم زد شور حسنت نمکی بر جگر آدم زد
2 شب ز دیدار تو گردید به مهر آبستن جامه بر سنگ ز سور رخ تو ماتم زد
3 شهد لب های تو دکان طبیبان در بست دست در دامن تیغ نگهت مریم زد
4 کعبه آمد حجرالاسود خالت بوسید غوطه در موجه چاه ذقنت زمزم زد
5 تا قضا خال بهشتی جمال تو بدید شست آن خال که بر ناصیه آدم زد
6 به سخندانی تو طفل ندیدست کسی گره اعجاز لبت بر نفس مریم زد
7 عشق دوشاب دل آن روز که سودا می پخت مایه مهر برین شیره جان ها کم زد
8 دوش می خواست قدم بر من افتاده نهد کند خاک من و بر دیده نامحرم زد
9 دولت از فیض دم صبح «نظیری » دریافت در به غواص ندادند که بی جا دم زد