بی رخت شکوه ز بخت سیهی از اسیر شهرستانی غزل 36

اسیر شهرستانی

آثار اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

بی رخت شکوه ز بخت سیهی نیست مرا

1 بی رخت شکوه ز بخت سیهی نیست مرا لاف طاقت زده ام کم گنهی نیست مرا

2 دیده گر جلوه گه گلشن امید شود همچو نرگس سر و برگ نگهی نیست مرا

3 حلقه دام در این سلسله محراب دعاست ورنه در هر دو جهان سجده گهی نیست مرا

4 می زند سوز دلم طعنه به آرام سپند به ز آتشکده آرامگهی نیست مرا

عکس نوشته
کامنت
comment