بی لقای دوست حاشا روزگارم از فیض کاشانی غزل 258

فیض کاشانی

آثار فیض کاشانی

فیض کاشانی

بی لقای دوست حاشا روزگارم بگذرد

1 بی لقای دوست حاشا روزگارم بگذرد سربسر چون زندگانی بی بهارم بگذرد

2 بی جمال عالم آرایش نیارم زیستن عمربیحاصل مگر در انتظارم بگذرد

3 گر سرآید یک نفس بیدوست کی آید بکف در تلافی عمرها گر بیشمارم بگذرد

4 بی قراری برقرار ستم اگر صدبار یار بر دل بی صبر و جان بی قرارم بگذرد

5 گرچه میدانم بسویم ننگرد از کبر و ناز می نشینم بر سر ره تا نگارم بگذرد

6 از برای یک نظر بر خاک راهش سالها می نشینم تا مگر آن شهسوارم بگذرد

7 جویباری کرده ام از آب چشم خود روان شاید آن سرو روان بر جوی بارم بگذرد

8 بر من او گر نگذرد تا جان بود در قالبم میشوم خاک رهش تا بر غبارم بگذرد

9 صد در ازجنت گشاید در درون مرقدم نفخهٔ از کوی او گر بر مزارم بگذرد

10 بر مزارم گر گذار آرد ز سر گیرم حیات یا رب آن عیسی نفس گر بر مزارم بگذرد

11 یاد وصلش بگذرد چون بر کنار خاطرم دجلهٔ از اشک خونین بر کنارم بگذرد

12 در دل و جان داده ام جای خیالش بردوام اشک نگذارد بچشم اشگبارم بگذرد

13 روز میگویم مگر شب رودهد شب همچو روز در امید یکنظر لیل و نهارم بگذرد

14 پار میگفتم مگر سال دیگر ، این هم گذشت سال دیگرنیز میترسم چو پارم بگذرد

15 عمر شد مرفیض را در حسرت و در انتظار کی بود حسرت نماند انتظارم بگذرد

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر