- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آن بت وفا نکرد، که دل در وفای اوست و آن یار سر کشید که تن خاک پای اوست
2 گر زانکه عاشقی به مثل خاک دوست شد ما خاک آن سگیم که پیش سرای اوست
3 سازی ندیدهایم و نوایی ازو، مگر ساز غمش، که خانهٔ ما پرنوای اوست
4 در دیده کس نیامد و دل یاد کس نگردد تا دل مقام او شد و تا دیده جای اوست
5 در عشق او چگونه توان داشت زر دریغ؟ چون سر که میکشیم به دوش از برای اوست
6 ما را بدان مشاهده میل خطا نرفت آن کس که این مشاهده کرد این خطای اوست
7 دل رفته را به تیغ چه ترسانی؟ ای رقیب دردش پدید کن تو، که این خود دوای اوست
8 بگذار تا چو شمع بسوزد وجود من زیرا که روشنایی من در فنای اوست
9 یارب، مساز منزل او جز کنار من کان منزلت نه لایق بند قبای اوست
10 هر کس هوای خوبی و رای کسی کند ما را نبود رای، و گر بود رای اوست
11 تا اوحدی مجال سگ کوی دوست یافت در هر محلتی که رود ماجرای اوست