-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 خانه خالی شد و در کوی دل اغیار نماند همه غم رفت و ه بغیر از غم آن یار نماند
2 گر چه در پای دلم خار جفا بود، دگر گل به دست آمد و در پای دلم خار نماند
3 آن گروهی که به آزار دلم کوشیدند چون برفتند دگر هیچ دلازار نماند
4 دشمن از غصهٔ من علت بیماری داشت دوستان مژده، که آن ناخوش بیمار نماند
5 چشم من بر سر خاک درش از شوق امشب سیل خونین صفتی ریخت، که دیوار نماند
6 ناله میکردم و گفت: اوحدی، این روزی دو قصه بسیار نگوییم، که بسیار نماند