1 خصمیکه ستم بود همه همت او کردند به کُره عالمی خدمت او
2 آمد بهسر آن مرتبه و حشمت او مالک تن او برد و ملک نعمت او
1 چو عاشق شد دل و جانم رخ و زلفین جانان را دل و جان را خطرنبود دل این را باد و جان آنرا
2 من از جانان دل و دین را به حیلت چون نگه دارم که ایزد بر دل و جانم مسلط کرد جانان را
1 ای زلف و عارض تو به هم ابر و آفتاب با بوی مشک و رنگ بَقَم ابر و آفتاب
2 بایسته آفرید و بدیع آفریدگار هم زلف و عارض تو به هم ابر و آفتاب
1 ای دلبری که زلف تو دام است و چنبرست دامیّ و چنبری که همه مشک و عنبرست
2 رخسار توگُل است و بناگوش تو سمن گل در میان دام و سمن زیر چنبرست