1 خصمیکه بر او فسوس کرد اختر او او را عملی داد نه اندر خور او
2 گر عهد تو بشکست دل اندر بر او سرّ دل او گشت قضای سر او
1 ز بهر عید نگارا همی چه سوزی عود چرا شراب نپیمایی و نسازی عود
2 بساز عود و بده یک شراب وصل مرا که من بسوختم از هجر تو چو زآتش دود
1 امروز بت من سر پیکار ندارد جز دوستی و عذر و لَطَف کار ندارد
2 بشکفت رخم چون گل بیخار ز شادی زیرا که گل صحبت او خار ندارد