- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شام هجران تو تشریف به هر جا ببرد در پس و پیش هزاران شب یلدا ببرد
2 دود آتشکده از کلبه عاشق خیزد گر به کاشانهٔ خود آتش موسا ببرد
3 میجهد برق جمالی که دهد اجر فراق کیست تا مژده به یعقوب و زلیخا ببرد
4 عشق چون بر سر کس حملهٔ بیداد آرد اولش قوت بگریختن از پا ببرد
5 هرکرا بر در نازک بدنان خواند عشق دل و جانی که بود ز آهن وخارا ببرد
6 آنکه سود سر بازار محبت خواهد باید آنجا همهٔ سرمایهٔ سودا ببرد
7 در برو باز زنم بی رخ او رضوان را گر به گلزار بهشتم به تماشا ببرد
8 ندهد طوف صنمخانه به سد حج قبول شیخ صنعان که دلش را بت ترسا ببرد
9 با چنین درد که وحشی به دعا میطلبد بایدش کشت اگر نام مداوا ببرد