1 به شاهراه نیاز اندرون سفر مسگال که مرد کوفته گردد بدان ره اندر سخت
2 وگر خلاف کنی طمع را و هم بروی بدرّد ار به مَثَل آهنین بود هملخت
1 خدای عرش جهان را چنین نهاد نهاد که گاه مردم ازو شادمان و گه ناشاد
2 مباش غمگین یک لفظ یاد گیر لطیف شگفت و کوته ، لیکن قوی و با بنیاد
1 ای عمر خویش کرده به بیهودگی یله خشنود بندگان و خداوند با گله
2 ای خویشتن به جامهٔ نیکو فریفته وندر زیان همیشه تو را بانگ و مشغله
1 باد صبا درآمد فردوس گشت صحرا آراست بوستان را نیسان به فرش دیبا
2 آمد نسیم ِ سنبل با مشک و با قرنفُل آورد نامهٔ گل باد صبا به صهبا