-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 یاری که ز جان دوسترش داشته بودم وندر دل و جان تخم غمش کاشته بودم
2 وز بندگی آن شه خوبان زمانه صد رایت اقبال برافراشته بودم
3 از بهر شرف خاک قدمهاش چو سرمه در چشم جهان بین خود انباشته بودم
4 دامن ز جهان و بر دامان هوایش از دست دل غمزده نگذاشته بودم
5 پنداشته بودم که شود مونس جانم اکنون نه چنانست که پنداشته بودم
6 انگاشته بودم که شوم محرم رازش بودست خطا آنچه من انگاشته بودم
7 بگذاشت مرا همچو حسین و بدلش هم نگذاشت که آشفته دلی داشته بودم