- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دلها بربودند و برفتند سواران ما پای به گل در شده زین اشک چو باران
2 او رفت، که روزی دو سه را باز پس آید ما دیده به راه و همه شب روز شماران
3 بر کشتنم ار شاه سواری بفرستد با شاه بگویید که: کشتند سواران
4 اندیشهٔ باران نکند غرقهٔ دریا ای دیدهٔ خونریز، میندیش و بباران
5 این حال، که ما را بجزو یار دگر نیست حالیست که مشکل بتوان گفت به یاران
6 ما را به بهار و سمن و لاله چه خوانی؟ دریاب کزین لاله چه روید به بهاران؟
7 آهن که چه دید از غم آن چهره بگویید تا آینه پیشش نزنند آینه داران
8 گر دوست دوایی ننهد بر دل مجروح مرهم ز که جوید جگر سینهفگاران؟
9 صد قصه نبشت اوحدی از دست غم او وین غصه یکی بود که گفتم ز هزاران