اقلیم دل به زور مسخر نمی‌شود از کلیم غزل 387

کلیم

کلیم

کلیم

اقلیم دل به زور مسخر نمی‌شود

1 اقلیم دل به زور مسخر نمی‌شود این فتح بی‌شکست میسر نمی‌شود

2 از گریه سرنوشت چه شویم که این رقم زایل به آب چون خط ساغر نمی‌شود

3 روشندلان خوش آمد شاهان نگفته‌اند آیینه عیب‌پوش سکندر نمی‌شود

4 جان می‌دهم نهفته که دل پی نمی‌برد خون می‌خورم چنانکه لبم تر نمی‌شود

5 کی می‌نهد دلیر قدم در محیط عشق تا کس در آب دیده شناور نمی‌شود

6 خاک از غبارگاه بلندی طلب بود با ما به خاکساری همسر نمی‌شود

7 پیداست تا کجاست ترقی ما که مور گر بال یافت صاحب شهیر نمی‌شود

8 بر فرق ریخت خاک که در هیچ معرکه از ناکسی سیاهی لشکر نمی‌شود

9 آسوده‌خاطریم ز رد و قبول خلق فرسوده محک زر اختر نمی‌شود

10 گر توتیا کنند گهر را چو بشکنند با خواری شکست برابر نمی‌شود

11 خود را دگر ز گرم‌روان نشمری کلیم در زیر پایت آبله اخگر نمی‌شود

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر