مرغ دل با زلف او آرام نتواست از سحاب اصفهانی غزل 151

سحاب اصفهانی

آثار سحاب اصفهانی

سحاب اصفهانی

مرغ دل با زلف او آرام نتواست کرد

1 مرغ دل با زلف او آرام نتواست کرد گر چه مرغی آشیان در دام نتواست کرد

2 بارها کردیم ساز می کشی از باده هم چاره ی نا سازی ایام نتوانست کرد

3 شد چنان شرمنده از رنگ لب میگون یار ساقی محفل که می در جام نتوانست کرد

4 چشم او را دیدم و چشم از جهان بستم که گفت خویش را قانع به یک بادام نتوانست کرد

5 در تمام عمر چندان نا امید از وصل بود دل که هرگز این خیال خام نتوانست کرد

6 حسن روی نیکوان از بسکه آغازش خوشست ترک آن ز اندیشه ی انجام نتوانست کرد

7 گر چه ماندم چند روزی زنده در هجران (سحاب) لیکن آن را زندگانی نام نتوانست کرد

عکس نوشته
کامنت
comment