دل بی غم گل بی آب و رنگ از اسیر شهرستانی غزل 203

اسیر شهرستانی

آثار اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

دل بی غم گل بی آب و رنگ است

1 دل بی غم گل بی آب و رنگ است بهار گلشن آیینه زنگ است

2 سر بد مستیی دارم به گردون میم در ساغر داغ پلنگ است؟

3 هلاک شوخ پرکاری که صلحش گره در گوشه ابروی جنگ است

4 بهارستان ما در دست ساقی است گل دیوانگی را باده رنگ است

5 نمی دانم صف آرا جلوه گرکیست میان کعبه و بتخانه جنگ است

6 سرشکم می کند طوفان الفت به گلزاری که یکرنگی دو رنگ است

7 غبارم در سرکویی زمینگیر شتابم مصلحت بین درنگ است

8 اسیر از اضطراب دل چه گویم فضای گفتگو بسیار تنگ است

عکس نوشته
کامنت
comment