-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آن دل که گم شدهست هم از جان خویش جوی آرام جان خویش ز جانان خویش جوی
2 اندر شکر نیابی ذوق نبات غیب آن ذوق را هم از لب و دندان خویش جوی
3 دو چشم را تو ناظر هر بینظر مکن در ناظری گریز و ازو آن خویش جوی
4 نقلست از رسول که مردم معادنند پس نقد خویش را برو از کان خویش جوی
5 از تخت تن برون رو و بر تخت جان نشین از آسمان گذر کن و کیوان خویش جوی
6 برقی که بر دلت زد و دل بیقرار شد آن برق را در اشک چو باران خویش جوی
7 انبان بوهریره وجود توست و بس هر چه مراد توست در انبان خویش جوی
8 ای بینشان محض نشان از کی جویمت هم تو بجو مرا و به احسان خویش جوی