-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آن دل که مرا بود و توی دیده سلبوه و آن تن که کشیدی به کمنمدش جذبوه
2 و آن دیدهٔ دریا شده را درد و غم او صد بار به دستان مصیبت صلبوه
3 و آن سینهٔ آتشکده را غمزهٔ چشمش ناگاه به شمشیر جدایی ضربوه
4 اسباب دل و دین مرا لشکر عشقش ترکانه به یک تاختن اندر نهبوه
5 من راز شب خود بچه پوشم؟ که بدین رخ از خون دل و دیده چه روشن کتبوه!
6 گر جان طلبند از من دلسوخته ایشان بحثی نتوانم که هم ایشان و هبوه
7 با او ز پدر یاد نکردیم وز مادر کورا به فدا باد ابونا وابوه!
8 گویند: به دل صبر کن از یار و ندارم آن صبر که ایشان ز دل من طلبوه
9 با اوحدی آن قوت غالب که تو دیدی یک باره فنا گشت چو ایشان غلبوه