- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دل که سوزان بود خندان از رخ آن ماه شد آنچنان کآتش گل از فیض خلیل الله شد
2 سینه تنگم دل خون گشته را در حبس داشت زخم پیکانت ز بهر جستن او راه شد
3 در زنخدانت دلم از قید نام و ننگ رست مخلص یوسف ز یاران مخالف خواه شد
4 داد رخت شادمانی را بسیلاب سرشک تا دل محزونم از ذوق غمت آگاه شد
5 سوی من ره یافت هر محنت که ره گم کرده بود تا شب تاریک من روشن ز برق آه شد
6 قد کشیدی دیده را تاب تماشایت نماند خلعت نور نظر بر قامتت کوتاه شد
7 کعبه ملکست و ملت درگه پیر مغان قدر دارد تا فضولی خاک این درگاه شد