- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دلی که دید که پیرامن خطر میگشت چو شمع زار و چو پروانه در به در میگشت
2 هزار گونه غم از چپ و راست دامنگیر هنوز در تک و پوی غمی دگر میگشت
3 سرش مدام ز شور شراب عشق خراب چو مست دایم از آن گرد شور و شر میگشت
4 چو بیدلان همه در کار عشق میآویخت چو ابلهان همه از راه عقل بر میگشت
5 ز بخت بی ره و آیین و پا و سر میزیست ز عشق بیدل و آرام و خواب و خور میگشت
6 هزار بارش از این پند بیشتر دادم که گرد بیهده کم گرد و بیشتر میگشت
7 به هر طریق که باشد نصیحتش مکنید که او به قول نصیحت کنان بتر میگشت