دل که پنهان است شوق لعل از فضولی بغدادی غزل 362

فضولی بغدادی

فضولی بغدادی

فضولی بغدادی

دل که پنهان است شوق لعل محبوبان درو

1 دل که پنهان است شوق لعل محبوبان درو غنچه بشگفته است اوراق گل پنهان درو

2 با خیال لعل جان بخش سواد دیده ام هست آن ظلمت که باشد چشمه حیوان درو

3 شد بسودای سر زلف تو جسمم رشته ای صد گره افتاد از تاب غم دوران درو

4 بحر محنت راست گردابی پر از خاشاک و خس وادی عشقت که عشاقند سرگردان درو

5 ناوکت بگذشت از جسمم چه جای راحت است با چنین جسمی که آرامی ندارد جان درو

6 در غم درج دهانت چون نباشم تنگ دل حقه گم کرده‌ام صد درد را درمان درو

7 نیست راحت بی‌غم جانان فضولی را دمی دم به دم آن به که افزاید غم جانان درو

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر