-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دل از سر کوی تو اگر پای کشیده است باز آمدنش زودتر از رنگ پریده است
2 ناصح هذیان گوید و ما را تب عشق است مابسمل و او می طپد اینرا که شنیده است
3 حال دل صدپاره که در نامه نوشتم در یار اثر کرده که ناخوانده دریده است
4 در جیب تفکر سر خود کرده فراموش کس به ز جرس سر بگریبان نکشیده است
5 مرغ دل ما را روش کاغذ باد است بی رشته بپا از کف طفلان نپریده است
6 در پیرهن طاقت گلها زده آتش آن سبزه که شبنم ز در گوش تو دیده است
7 خون در جگرم کرده رم طایر معنی تا بر سر تیر قلم فکر رسیده است
8 دانی عرق نقطه بروی سخن از چیست بسیار بدنبال سخن فهم دویده است
9 آن طفل که پرورده بدامان قناعت گل راچو شکر خورده و از شیر بریده است
10 خرسند بهیچست کلیم از چمن حسن بر سر زده است آن گل وصلی که نچیده است