- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دل دامن مجاورت چشم تر گرفت با طفل اشک صحبت دیوانه در گرفت
2 نقشم ز یمن فقر بافتادگی نشست نتوان بسان سایه ام از خاک برگرفت
3 بیطالع از زلال خضر خون خورد که شمع جان کاستن وظیفه ز فیض سحر گرفت
4 در باغ دهر جز بر پژمردگی نداد گوئی نهال بخت من آب از شرر گرفت
5 آبی ز آبله برخ پای خفته زن باید ز پیش رفته رفیقان خبر گرفت
6 زنگ از دلت بصیقل سامان نمی رود خواهی اگر ز آینه خود را زبر گرفت
7 از دل حدیث آرزویت چون بنامه رفت از اشتیاق مور رقم بال و پر گرفت
8 صحبت میان صافدلان هم بسر نرفت در روزگار ما دل آب از گهر گرفت
9 چون کشور وجود عدم گرچه تنگ نیست آسوده تر کسی است که جا بیشتر گرفت
10 صندل بخامه مال ز خوناب دل کلیم کز حرف اشتیاق منش دردسر گرفت