دل قیامت می کند از طبع ناشادم از بیدل دهلوی غزل 1745

بیدل دهلوی

آثار بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

دل قیامت می کند از طبع ناشادم مپرس

1 دل قیامت می کند از طبع ناشادم مپرس بیستون یک ناله می‌گردد ز فرهادم مپرس

2 نام هم مفت است‌، عنقا بشنو و خاموش باش صد عدم از هستی آن سویم ز ایجادم مپرس

3 محفل‌آرای حضورم خلوت نسیان اوست گو فراموشم نخواهی هیچش از یادم مپرس

4 پهلوی‌خودمی‌خورم چون شمع‌و ازخود می‌روم رهنورد وادی تسلیمم از زادم مپرس

5 تهمت تشویش نتوان بر مزاج سایه بست خواب امنی دارم از عجز خدادادم مپرس

6 تا مژه در جنبش آید عافیت خاکستر است شمع بزم یأسم از اشک شررزادم مپرس

7 همچو طاووسم به‌ چندین رنگ محو جلوه‌ای نقش دامم دیدی از نیرنگ صیادم مپرس

8 کس در این محفل زبان‌دان چراغ‌کشته نیست از خموشی سرمه گردیدم ز فریادم مپرس

9 آب‌ در آیینه بیدل حرف زنگار است و بس سیل اگر گردی سراغ کلفت‌آبادم مپرس

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر