1 دل بیضهٔ طاووس خیال است به برگیر یعنی نفسی چند توهم درته پرگیر
2 این صبح امیدیکه طرب مایهٔ هستیست بادی به قفس فرضکن آهی به جگرگیر
3 اقبال به آتش همه یاس است ندامت گرتاج به فرق تونهد دست به سرگیر
4 در محفل هستی منشین محو اقامت خمیازه بهار است نفس، جام سحرگیر
5 آسودگی دهرکمینگاه تپشهاست هر سنگ که بینی پرپرواز شررگیر
6 رنگ دو جهان ریختهاند از تپش دل بر هرچه زنی دست همان موج گهر گیر
7 مزد طلب اهل وفا وقف تلف نیست ای شمع زآتش پر پروانه به زرگیر
8 امید بهکوی تو همین خاکنشین است گوهر سر مویم ره صحرای دگرگیر
9 حرفی ننوشتمکه دلی خون نشد آنجا از نامهٔ من در پر طاووس خبر گیر
10 بیحاصلی است آنچه ز اسباب جنون نیست دستی که نیابی به گریبان به کمرگیر
11 بیدل به ره عشق ز منزل اثری نیست تا آبلهای گر برسی مفت سفر گیر
دیدگاهها **