- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دل گشت خون و داد بگریه سرای چشم چشمم بلای دل شد و دل شد بلای چشم
2 از چشم خویش بیتو بجان آمدم بیا چشم از سرم برون کن و بنشین بجای چشم
3 دیوانه گشت و باز نیامد بدست من تا شد دل رمیده ی من آشنای چشم
4 همچون سواد دیده مرا در فراق تو خاک سیه نشسته بماتمسرای چشم
5 تا چشم باز کرد فغانی بروی تو بیچاره کرد جان و دل خود فدای چشم