دل گشت خون و داد بگریه از بابافغانی شیرازی غزل 389

بابافغانی شیرازی

آثار بابافغانی شیرازی

بابافغانی شیرازی

دل گشت خون و داد بگریه سرای چشم

1 دل گشت خون و داد بگریه سرای چشم چشمم بلای دل شد و دل شد بلای چشم

2 از چشم خویش بیتو بجان آمدم بیا چشم از سرم برون کن و بنشین بجای چشم

3 دیوانه گشت و باز نیامد بدست من تا شد دل رمیده ی من آشنای چشم

4 همچون سواد دیده مرا در فراق تو خاک سیه نشسته بماتمسرای چشم

5 تا چشم باز کرد فغانی بروی تو بیچاره کرد جان و دل خود فدای چشم

عکس نوشته
کامنت
comment