- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دل از خمار طلب خون کن و شراب طلب جگر به تشنهلبی واگذر و آب طلب
2 ز عافیت نتوان مژدهٔگشایش یافت به دل شکستی اگرهست فتح باب طلب
3 مترس از غم ناسور ای جراحت دل به زلف یار بزن دست و مشک ناب طلب
4 مباش همچوگهر مرده رنگ این دریا نظر بلندکن و همت حباب طلب
5 محیط در غم آغوش بیقراری توست دمی چو سیل در این دشت اضطراب طلب
6 قدم به وادی فرصت زن و مژه بردار بهار میرود ای بیخبر شتاب طلب
7 لباس عافیت از دهر اگر هوس داری ز ماهتابکتان و حریر از آب طلب
8 شبی چو شبنمگل صرفکن به بیداری سحر برآر سر و وصل آفتاب طلب
9 هزار جلوه در آغوش بیخودی محواست جهان شعورطلب میکند تو خواب طلب
10 ببند پرده به چشم و دلت ز عیبکسان گشادکار خود از بند این نقاب طلب
11 نیاز و ناز همان درد و صاف یک قدحند چوپای او سر ما هم از آن رکاب طلب
12 دل گداخته بیدل نیاز مژگان کن طراوت چمن عمر از این سحاب طلب