- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دل آتشپرستم شعله از اخگر نمیداند شعورم گر شود ساقی می از ساغر نمیداند
2 جنون هم پیش خود در مکتب غفلت فلاطون است کدام آشفته او یک کتاب از بر نمیداند
3 دو عالم سرنوشت از نقش پایی میتوان خواندن در این ره گر همه خضر است پا از سر نمیداند
4 گر افتاده است کاری با شکفتن غنچه بسیار است دل ما جز شکستن پیشه دیگر نمیداند
5 سفرها کردهام با بلبل و پروانه میدانم که پرواز رسایی شوق بال و پر نمیداند
6 دلم دانسته گویا مدعای لعل خاموشش که با این بیزبانی از کسی کمتر نمیداند
7 اسیر از سوز دل جستم نشان گرمی خویش سراغ شعله را کس همچو خاکستر نمیداند