1 دل نمک سود لعل خندانش جان بر آتش زآب دندانش
2 نوک پیکانت ار خورد طفلی چه تمتع زشیر پستانش
3 هر که دارد چنین گلی رعنا نبود شوق گشت بستانش
4 ساکن کوی آن بهشتی روی نیست حاجت بحور و غلمانش
5 گو به یعقوب تا که جوید باز یوسف اندر چه زنخدانش
6 ما و یک بوسه زآن لب نوشین خضر نازد بآب حیوانش
7 هر که شد مطمئن خلیل آسا نار نمرود دان گلستانش
8 این چه وادی بود که چون مجنون همه لیلی است در بیابانش
9 آفتابش چه گوست در خم زلف تا خورد لطمه ی زچوگانش
10 هر کرا سر بعهد یاری رفت ناگزیر است عهد یارانش
11 هر کرا چشم و دل بابروئیست سینه شد وقف تیربارانش
12 جان آشفته خاک کوی علیست واعظ از این و آن مترسانش
دیدگاهها **