دل کار خود بطالع ناساز واگذاشت از کلیم غزل 122

دل کار خود بطالع ناساز واگذاشت

1 دل کار خود بطالع ناساز واگذاشت شمع اختیار خویش بباد صبا گذاشت

2 با ماندگان بساز که کفر طریقتست رهرو اگر نشان قدم را بجا گذاشت

3 گل را شکفته در چمن دهر کس ندید تا غنچه خنده را بلب یار وا گذاشت

4 خونم ز بس سرشته مهر و وفا شدست رنگش نرفت آنکه بدست این حنا گذاشت

5 نفس پیش چو خامه سیه شد ز دود دل سرگرم اشتیاق تو هر جا که پا گذاشت

6 از هر کرانه برق بلا در وزیدنست باید کلیم بخت سیه را بما گذاشت

عکس نوشته
کامنت
comment