1 دل از فسون تعلق نگاه در زنجیر چو موج چند توان رفت راه در زنجیر
2 امل به طبع نفس صبح محشری دارد هنوز ربشه نهفتهست آه در زنجیر
3 چه ممکن است ز سودای طرهات رستن نشستهایم به روز سیاه در زنجیر
4 به ساز زندگی آزادگی نیاید راست کسی چه عرض دهد دستگاه در زنجیر
5 به هر صفتکه تاملکنیگرفتاریست تو خواه محو خرد باش و خواه در زنجیر
6 به جرم زندگی است اینکه میبرند به سر گداز دلق و شه از حب جاه در زنجیر
7 چو بخت، یار نباشد، به جهد نتوانکرد ز حلقههای مرصعکلاه در زنجیر
8 نشاندهام به سر انتظار جنون هزار چشم تهی از نگاه در زنجیر
9 هجوم نالهام، از راحتم مگو بیدل کشیدهام نفسی گاهگاه در زنجیر
دیدگاهها **