-
لایک
-
ذخیره
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
1 دل از ادنی کند آن کس که بر اعلی نظر بندد شکوفه برگ افشاند که تا بادام تر بندد
2 ترا رفعت اگر باید ره افتادگی بسپر ز بالا قطره میبندد که در پائین گهر بندد
3 نسوزد تا دل از عشقی به سر شوری نمیافتد ندارد درد سر چون کس چرا چیزی به سر بندد
4 نمیگنجد بیکدل غیر یک معشوق، ممکن نیست نه بندد تا بمعشوقی ز معشوقی نظر بندد
5 سر اندر راه آن بازو کمر در خدمت آن بند که فرقت را نهد تاج و میانت را کمر بندد
6 نهی سر بر درش بخشد ترا از معرفت تاجی بفرمانش کمر بندی ترا مهرش کمر بندد
7 یدالله دست جان گیرد یحبالله دهد جانش اگر بعد از قل الله همتی بر ثم در بندد
8 دلی با حق به پیوندد که اخلاصی در آن باشد کسی مخلص تواند شد که خود را بر خطر بندد
9 بیا ای فیض دست از خویشتن بردار یکباره که تا دست خدا بر رویت ازاغبار در بندد