دل بزیب و زینت دوران هنرپرور نبست از کلیم غزل 158

دل بزیب و زینت دوران هنرپرور نبست

1 دل بزیب و زینت دوران هنرپرور نبست غیر نقش بوریا بر خویشتن زیور نبست

2 تا دلم در کنج غم بر حال زار خود نسوخت همنشین بر زخم من مرهم زخاکستر نبست

3 کاروان ها بار عشرت بست بهر دیگران رنگ بر رویم سپهر از گردش ساغر نبست

4 از علاج چاکهای سینه دل برداشتم زانکه مرهم هیچکس بر روزن مجمر نبست

5 شوربختی حاصل دریا ز گوهر پروریست از سخن سنجی جزین طرفی سخن پرور نبست

6 صاحب انصاف را باشد نظر بر نقص خویش بر رخ پروانه کس در هیچ بزمی در نبست

7 چشم می بندیم از هر جا که باید بست دل دام شیطان تعلق طرفی از ما بر نبست

8 صید معنی را کلیم از رشته پرتاب فکر هیچ صیاد سخن از بنده محکمتر نبست

عکس نوشته
کامنت
comment