1 دل جهان دیگر از مرآت یکدیگر شود نسخه بردارند چندان کاین ورق دفتر شود
2 ناز دارد رشتهٔ آشفتگیهای نیاز زلف معشوق است کار من اگر ابتر شود
3 محوگردیدن سراپای مرا آیینهکرد چون نگه درحیرت افتد عالم دیگر شود
4 تا دهد هر ذره من عرض حسرتنامهای این کف خاکی که دارم کاش مشتی پر شود
5 ای فلک از مشت خاک من برانگیزان غبار شاید این ننگ هیولا قابل پیکر شود
6 با نسب محتاج نبود صاحب کسب و کمال بینیاز از بحر گردد قطره چون گوهر شود
7 سبحهداران پر جنونپیمای بیکیفیتند جاده این کاروان یارب خط ساغر شود
8 همچو عکس زنگی از آیینه میگردد عیان بر رخ ویرانهام مهتاب اگر چادر شود
9 نیست غیر از وعظ خاموشی ز فریادم بلند همچو نی گر بند بندم پایهٔ منبر شود
10 بیخموشی نیست ممکن پاس تمکین داشتن موج درگوهرخزد هرجا نفس لنگرشود
11 بیدل آدم باش فکر راکب و مرکوب چیست از هوس تا کی کسی پالان گاو و خر شود