1 دل تا نظر گشود به خویش آفتاب دید آیینهٔ خیالکه ما را به خواب دید
2 صد پرده پردهدارتر از رمز غیب بود آن بینقابیای که تو را بینقاب دید
3 فطرت به هرچه وارسد آیینهٔ خود است گوهر ز موج بحر همان یک سراب دید
4 حرف تعین من وما آنقدرنبود عالم به چشم صفر رقوم حساب دید
5 در درسگاه عشق دلایل جهالت است طبعی بهم رسان که نباید کتاب دید
6 اشک سر مژه به تامل رسیدهایم خود را ندید کس که نه پا در رکاب دید
7 فرصتکجاست تا سوی هم چشم واکنیم نتوان ز انسفعال به روی حباب دید
8 عبرت نگاه دور خیالیم زیر چرخ باید همین به شیشهٔ ساعت شراب دید
9 از انتقام سوخته جانان حذر کنید آتش قیامت از نم اشک کباب دید
10 بودم ز بسکه منفعل دعوی وفا گفتم به حال من نظری کن در آب دید
11 برق جنون دمی که زد آتش به صفحهام بیدل به یک جهان نقطم انتخاب دید
دیدگاهها **