1 دل در طلب تو خستگیها دارد کارش ز غم تو بستگیها دارد
2 هر چند که پشت لشکر هستیم اوست زان روی بسی شکستگیها دارد
1 فرامش کرد جان تو تماشاگاه اعلی را که خاکش دام دل باشد نگارستان دنیی را
2 منه رخت اندرین ویران که در خلد برین رضوان بشارت می دهد هردم بتو فردوس اعلی را
1 دل درو بند که دلدارت اوست ره او رو که بره یارت اوست
2 کار اگر بهر دل دوست کنی بی گمان عاقبت کارت اوست
1 آن نگاری کو رخ گلرنگ داشت بی رخش آیینه دل زنگ داشت
2 وآن هلال ابرو که چون ماه تمام غره یی در طره شبرنگ داشت
1 هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد هم رونق زمان شما نیز بگذرد
2 وین بوم محنت از پی آن تا کند خراب بر دولت آشیان شما نیز بگذرد