1 دل از دست کسی بردن نداند غم اندر سینه پروردن نداند
2 دم خود را دمیدی اندر آن خاک که غیر از خوردن و مردن نداند
1 شنیدم که در پارس مرد گزین ادا فهم رمز آشنا نکته بین
2 بسی سختی از جان کنی دید و مرد بر آشفت و جان شکوه لبریز برد
1 تو خورشیدی و من سیارهٔ تو سراپا نورم از نظارهٔ تو
2 ز آغوش تو دورم ناتمامم تو قرآنی و من سی پارهٔ تو
1 می گشایم عقده از کار حیات سازمت آگاه اسرار حیات
2 چون خیال از خود رمیدن پیشه اش از جهت دامن کشیدن پیشه اش
1 مثل آئینه مشو محو جمال دگران از دل و دیده فرو شوی خیال دگران
2 آتش از ناله مرغان حرم گیر و بسوز آشیانی که نهادی به نهال دگران