دل بسی گردید چون از ابراهیم شاهدی دده غزل 29

ابراهیم شاهدی دده

آثار ابراهیم شاهدی دده

ابراهیم شاهدی دده

دل بسی گردید چون زلف تو دلداری نیافت

1 دل بسی گردید چون زلف تو دلداری نیافت کو بغیر صید دلها در جهان کاری نیافت

2 هرکجا عشقت غمی دید اندر این جمعی که کرد گوییا غیر از دل ما یار غمخواری نیافت

3 زاهدا زرق ریا در کوچه رندان مپوش کین متاع آنجا بسی بردند و بازاری نیافت

4 چون خط و قد و رخت دل در گلستان ارم سبزه و سرو و گلی و طرف گلزاری نیافت

5 دل به تنگ آمد ز درمان طبیبان چون کنم او مگر چون شاهدی در عشق تیماری نیافت

عکس نوشته
کامنت
comment