- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 سر می کند همیشه فدا بهر یار شمع دارد درین روش قدم استوار شمع
2 سودای کاکل صنمی هست در سرش کز دود دل شدست سیه روزگار شمع
3 گر نیست آتشی ز هوای تو در سرش چون من چراست با مژه اشکبار شمع
4 دارد ز شمع روی تو در سینه آتشی بی وجه نیست این که ندارد قرار شمع
5 سرگرم آفتاب و شانست زین سبب دارد همیشه گریه بی اختیار شمع
6 بی آفتاب روی تو روشن نمی شود روزم اگر چو چرخ فروزم هزار شمع
7 بی برق آه نیست فضولی بروز غم او را همین بس است بشبهای تار شمع