- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دریچهای ز بهشتش به روی بگشایی که بامداد پگاهش تو روی بنمایی
2 جهان شب است و تو خورشید عالم آرایی صباح مقبل آن کز درش تو بازآیی
3 به از تو مادر گیتی به عمر خود فرزند نیاورد که همین بود حد زیبایی
4 هر آن که با تو وصالش دمی میسر شد میسرش نشود بعد از آن شکیبایی
5 درون پیرهن از غایت لطافت جسم چو آب صافی در آبگینه پیدایی
6 مرا مجال سخن بیش در بیان تو نیست کمال حسن ببندد زبان گویایی
7 ز گفت و گوی عوام احتراز میکردم کز این سپس بنشینم به کنج تنهایی
8 وفای صحبت جانان به گوش جانم گفت نه عاشقی که حذر میکنی ز رسوایی
9 گذشت بر من از آسیب عشقت آن چه گذشت هنوز منتظرم تا چه حکم فرمایی
10 دو روزه باقی عمرم فدای جان تو باد اگر بکاهی و در عمر خود بیفزایی
11 گر او نظر نکند سعدیا به چشم نواخت به دست سعی تو باد است تا نپیمایی