1 دست مَلِک ملوکِ عالمْ سنجر بحری است که در جهان چنان نیست دگر
2 چون باد سخاکند بر آن بحرگذر موجش همه دُر باشد و آبش همه زر
1 شهی که گوهر و دینار رایگانی داد هرآنچه داد خدایش خدایگانی داد
2 عزیزکرد بدو دین و داد و بگزیدش به دین و دادش ده چیز و رایگانی داد
1 ز بهر عید نگارا همی چه سوزی عود چرا شراب نپیمایی و نسازی عود
2 بساز عود و بده یک شراب وصل مرا که من بسوختم از هجر تو چو زآتش دود