- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 حدیث عشق شودناله ترجمانش و لرزد چو شیشه دلکهکشد تیغ از میانش و لرزد
2 قیامت است بر آن بلبلی که از ادب گل پر شکستهکشد سر ز آشیانش و لرزد
3 به هر نفس زدن از دل تپیدن است پرافشان چو ناخدا گسلد ربط بادبانش و لرزد
4 به وحشتیاست درین عرصه برقتازی فرصت که پیک وهم زند دست درعنانش ولرزد
5 به خون تپیده ضبط شکسته رنگی خویشم چو مفلسی که شود گنج زر عیانش و لرزد
6 اگر به خامه دهم عرض دستگاه ضعیفی ز ناله رشتهکشد مغز استخوانش و لرزد
7 ز سوز سینه ی من هر که واکشد سر حرفی چو نبض تبزده برخود تپد زبانش و لرزد
8 به عرصهای که شود پرفشان نهیب خدنگت فلک چو شست ببوسد زه کمانش و لرزد
9 خیال چین جبینت به بحر اگر بستیزد به تن ز موج دود رعشه ناگهاناش و لرزد
10 گداخت زهرهٔ نظاره دورباش حیایت چو شبروی که کند بیم پاسبانش و لرزد
11 شکستهرنگی عاشق اگر رسد به خیالش چو شاخگل برد اندیشهٔ خزانش و لرزد
12 غبار هستی بیدل ز شرم بیکسی خود به خاک نیزکند یاد آستانش و لرزد
13 حدیث کاکل و زلف تو بیدل ار بنگارد چو رشته تاب خورد خامه در بنانش و لرزد