- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دولت عشق تو آمد عالم جان تازه کرد عقل، کافر بود آن رخ دید و ایمان تازه کرد
2 داغ دلها را به سحر آن جزع جادو تاب داد باغ جانها را به شرط آن لعل رخشان تازه کرد
3 تا ز عهد حسن تو آوازه شد در شرق و غرب آسمان با عشقبازی عهد و پیمان تازه کرد
4 عشق نو گر دیر آمد در دل سودائیان هر که را درد کهنتر یافت درمان تازه کرد
5 نور تو صحرا گرفت و اشک من دریا نمود موسی آتش باز دید و نوح طوفان تازه کرد
6 بر دل ما عید کرد اندوه تو وز صبر ما هرچه فربه دید ناگه کشت و قربان تازه کرد
7 هر کجا لعل تو نوش افشاند چشم ما به شکر در شکر ریز جمالت گوهر افشان تازه کرد
8 از لبت هر سال ما را شکری مرسوم بود سال نو گشت آخر آن مرسوم نتوان تازه کرد
9 شاد باش از حسن خود کز وصف تو سحر حلال طبع خاقانی به نظم آورد و دیوان تازه کرد
10 تازگی امروز از اشعار او بیند عراق کو شعار مدحت شاه خراسان تازه کرد