1 دولت نو است و کار نو و کارکن نو است مرد قیاس شاه نو از کارکن کنند
2 از من رسان به کارکن شاه یک سخن کزادگان ذخیره ازین یک سخن کنند
3 گو عدل کن چنان که همه یاد تو کنند چونان مکن که یاد وزیر کهن کنند
1 گر مدعی نهای غم جانان به جان طلب جان چون به شهر عشق رسد نورهان طلب
2 خون خرد بریز و دیت بر عدم نویس برگ هوا بساز و نثار از روان طلب
1 هر که به سودای چون تو یار بپرداخت همتش از بند روزگار بپرداخت
2 در غم تو سخت مشکل است صبوری خاصه که عالم ز غمگسار بپرداخت
1 مرا دانهٔ دل بر آتش فتاده است از آن نعرهٔ من چنین خوش فتاده است
2 به هفت آسمان هشتمین در فزایم ز دود دلی کاسمانوش فتاده است